جدول جو
جدول جو

معنی دست یازی - جستجوی لغت در جدول جو

دست یازی
(دَ)
عمل دست یازیدن. دست درازی. رجوع به دست یازیدن شود.
- دست یازی کردن، دست درازی کردن:
برآن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.
نظامی
کس از بیم شه ترکتازی نکرد
بدان لعبتان دست یازی نکرد.
نظامی.
چو دستی که بر ما درازی کنی
به تاج کیان دست یازی کنی.
نظامی.
چو نام توام جان نوازی کند
به من دیو کی دست یازی کند.
نظامی.
بر رهش عشق ترکتازی کرد
فتنه با عقل دست یازی کرد.
نظامی.
، حرص. طمع. و رجوع به یازی در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
دست یازی
دست درازی
تصویری از دست یازی
تصویر دست یازی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دست ورزی
تصویر دست ورزی
اشتغال به کارهایی که با دست انجام داده می شود، عمل دست ورز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
کمک، امداد، معاونت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست یازیدن
تصویر دست یازیدن
دست دراز کردن به سوی چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
آنچه با دست ساخته و پرداخته شده باشد، برای مثال هر مائده ای که دست ساز فلک است / یا بی نمک است یا سراسر نمک است (خاقانی - ۷۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
گشاده دست، باسخاوت، بخشنده، کسی که هرچه دارد خرج کند یا به دیگران ببخشد، دست ودل باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
تعدی و تجاوز و دست دراز کردن به مال یا ناموس دیگران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دست کاری
تصویر دست کاری
دست بردن در چیزی، کنایه از تغییر دادن و مرمت کردن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
عمل دست باف. بافتن بدون چرخ و وسائل مکانیکی. بافتن با دست. و رجوع به دست باف شود
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
عمل دست ورز. پیشه داشتن کارها که با دست انجام پذیرد و با دست ساخته و مصنوع شود نه با ماشین. عمل صنعت دست. عمل صنعت یدی
لغت نامه دهخدا
(دَ)
صفت بیان حالت از دست یازیدن. رجوع به دست یازیدن شود
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دوست باز، رفیق بازی، رجوع به دوست باز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
تهی دست. دست تهی. صفرالید.
- دست خالی (به اضافه) ،بی بضاعت و مایه. و رجوع به دست تهی شود.
- دست خالی برگرداندن کسی را، مأیوس و ناامید و بی حصول مقصود او را بازگرداندن.
- دست خالی برگشتن یا آمدن، آمدن از سفر بی ره آورد و ارمغان.
- ، بازآمدن از کاری یا رسالتی بی نتیجۀ مطلوب.
- دست خالی ماندن، تهی و دور ماندن دست از...:
دست او خالی نخواهد ماند سالی هفتصد
پای او خالی نخواهد ماند ماهی صدهزار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ)
عمل مست. اعمالی همانند اعمال مستان. حرکاتی به گونۀ مستان.
- مست بازی درآوردن، کمی مشروب نوشیدن و خود را به مستی زدن. تقلید مستان درآوردن در غیرحالت مستی.
- ، مست بودن و حرکات مستانه کردن. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
گزندۀ دست. گزاینده دست
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
حالت و چگونگی دست طولانی. طول ید. (یادداشت مرحوم دهخدا). دراز بودن دست. بلنددستی، ظلم و تعدی. (آنندراج). تطاول و تعرض. (یادداشت مرحوم دهخدا). بطش. (ملخص اللغات خطیب). ظلم و ستم و جور و جبر و تعدی و زبردستی. (ناظم الاطباء) : متغلبان دست درازی از حد ببردند و بطاقت رسیدیم. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 66). خروج کرد و دست بقتل مسلمانان و نهب اموال و دیگر دست درازی برآوردند. (جهانگشای جوینی).
با همه عالم به لاف با همه خلق از گزاف
دست درازی مجوی چیره زبانی مکن.
ضیای نیشابوری
لغت نامه دهخدا
(شَ)
مقیاس طولی در قدیم. (ازفرهنگ لغات ولف). یعنی شست یاز که اندازه ای است: شست یازی کمند، یعنی کمندی که شست یاز طول آن است. یاز از یازیدن به معنی دراز کردن و کشیدن است: دیریاز، یعنی آنکه دیر می کشد، دوام می کند... یاز به معنی اندازه هم هست که طول دو بازوی باز است از سر انگشتان یک دست تا سر انگشتان دیگری. این اندازه را فرهنگها بازهم خوانده اند ولی یاز معقولتر بنظر می رسد با توجه به ’گز’ که قلب ’گاف’ به ’یاء’ معمول است ولی به ’باء’ معمول نیست. (از فرهنگ لغات شاهنامه) :
برآمد یکایک به کاخ بلند
به دست اندرون شست یازی کمند.
فردوسی.
رجوع به شست یاز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ هََ کَ دَ)
یازیدن. دست دراز کردن. دست درازی کردن:
بزور کیانی بیازید دست
جهانسوز مار از جهانجوی جست.
فردوسی.
استکفاف، دست بسوی کسی یازیدن از بهر گریه. (دهار). رجوع به یازیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ)
به ترتیب دادن حزب و به کار اجتماعات و احزاب و گروه های مختلف پرداختن
لغت نامه دهخدا
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
با سخاوت، بخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستیاری
تصویر دستیاری
مددکاری، حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
مست بازی درآوردن، کمی مشروب نوشیدن و خود را بمستی زدن تقلیدمستان را درآوردن در غیر حالت مستی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خالی
تصویر دست خالی
تهیدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
دست بمال و ناموس دیگری دراز کردن تعدی تجاوز تطاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست یافت
تصویر دست یافت
فتح و ظفر و غلبه
فرهنگ لغت هوشیار
شوخی انبساط ملاعبت، (شطرنج) بهر مهره که دست بگذارند بدان بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست یازیدن
تصویر دست یازیدن
دست دراز کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دست خالی
تصویر دست خالی
تهی، دست
دست خالی خالی برگرداندن: کسی را مأیوس برگرداندن او را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دست باز
تصویر دست باز
((دَ))
باسخاوت، بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
((دَ))
دست یافتن، به دست آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
میل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دست درازی
تصویر دست درازی
تجاوز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستیابی
تصویر دستیابی
Attainment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دست ساز
تصویر دست ساز
Handy
دیکشنری فارسی به انگلیسی